ی میداند که شناخته شده دوستان نزدیک شخص است یا به عبارت دیگر آن نقاب یا ماسکی که فرد برای سازش با محیط که در حقیقت نوعی از بازیگری در صحنه زندگی است، به چهره خود نهاده است.
2-2-تعاریف شخصیت
امروزه، روانشناسی را «دانش آزمایشی مطالعه رفتار موجود زنده» تعریف میکنند. رفتار اعم از اعمال قابل مشاهده و فرآیندهای روانی غیر قابل مشاهده بوده و به مجموعه پاسخهایی که که از موجود زنده صادر میشود، اطلاق میگردند.
در هر حال، هدف تمامی یافتههای روانشناسی، دستیابی به شخصیت است (مایلی12، 1380). به این ترتیب، به کار بردن اصطلاح روانشناسی شخصیت نادرست خواهد بود. شخصیت حیطه جداگانهای از روانشناسی (مثل روانشناسی تحول، روانشناسی بالینی و مانند آن )نیست. بلکه، روانشناسی به عبارتی شخصیت شناسی13 است. بر خلاف مای لی (1380) که فقط بر تفاوتها تاکید میکند، شخصیت14 را باید از تفرد15 متمایز کرد. تفرد عبارت است از متمایز شدن به عنوان یک شخص منحصر به فرد است. تفرد فرآیند تمایز از یک یا چند گونه مشابه است (کریسنی، 1999)، فرآیندی که سرانجام فرد را غیر قابل تقلیل به هر فرد دیگر میکند (ریچلاک16، 1981). این در حالی است که شخصیت هم جنبههای مشترک و هم جنبههای تفاوت از دیگران را در نظر می گیرد و ضمناً، نه تنها مفهوم همسانی فرد در طول زمان را با خود دارد بلکه، سرچشمه درونی آن (صادر شدن پاسخها از موجود زنده) را در بر میگیرد. در واقع تفرد فرآیندی سودمند در درک یکتایی شخصیت است (جل وزیگلر17 ، 1988). در حال حاضر تعریف واحدی از شخصیت که مورد توافق همگان باشد وجود ندارد. بنابراین دامنه تعاریف شخصیت از فرآیندهای درونی ارگانیسم تا رفتارهای مشهود ناشی از تعامل افراد در نوسان است (پروین و جان، 1381).
در اینجا برخی از تعریفهایی که از شخصیت شده است عرضه میشوند:
شخصیت برای فروید یکپارچگی سه پایگاه روانی بن18، من19، فرامن20در سازمان روانی است. در لغت نامه وارن تعریف شخصیت چنین آمده است: شخصیت برجنبههای عقلی، عاطفی، انگیزشی و فیزیولوژیکی فرد گفته میشود به عبارت دیگر به مجموعه مولفههایی که انسان را سر پا نگه میدارد (مایلی، ترجمه منصور، 1387).
در این تعریف مجموعه عوامل در کنار هم قرار داده شده است اما اشارهای به یکپارچگی این عوامل پیدا نشده است. شلدون21 پویا بودن شخصیت را در تعریف خود مطرح نمود و آن را چنین عنوان کرد :
«شخصیت یا سازمان یافتگی پویشی به جنبههای، عقلی، عاطفی، انگیزشی و فیزیولوژیکی فرد میگویند.» (کریمی، 1389).
پیرون22، وحدت یافتگی را همراه با جنبههای متمایز در تعریف خود برجسته مینماید.
بدین صورت که شخصیت به وحدت یافتگی تام و تمام یک فرد همراه با ویژگیهای افتراقی دایم مثل هوش و مزاج در رفتار اطلاق میگردد. (کریمی، 1389).
هیلگارد23 شخصیت را الگوهای معین از رفتارو شیوههای تفکر میداند که نحوه سازگاری مشخص را با محیط تعیین میکند (پروین، ترجمه کدیور، 1381).
کتل24 با روی آورد تحلیل عاملی آن را پدیدهای میداند که به ما امکان پیشبینی رفتار شخص در یک موقعیت معین را میدهد (اتکینسون و همکاران، 1388؛ ربر، 1985).
میشل باروی آوردی موقعیتی و رفتاری نگری که اتخاذ کرده، آن را الگوی متمایزی از رفتار میداند که سازش یافتگی هر فرد را با موقعیتهایش در زندگی مشخص میکند (مورگان و همکاران، 1986) و ریختها و رگههای درونی شخصیت را به نفع عوامل موقعیتی کنار مینهد (ربر25، 1985).
آلپورت شخصیت را سازمان پویایی از نظامهای روانی- فیزیولوژیک فرد میداند که افکار و رفتار او را مشخص میکند (ربر، 1985).
به نظر مدی26 (1989) شخصیت مجموعهای پایدار از ویژگیها و گرایشهاست که مشابهت و تفاوتهای رفتار روانشناختی افراد (افکار، احساسات و اعمال) را که دارای تداوم زمانی بوده و ممکن است به واسطه فشارهای اجتماعی و زیست شناختی موقعیتهای بلاواسطه شناخته شوند یا به آسانی درک نشوند، مشخص میکند.
تعاریف روانشناسان نشان میدهد که به رغم واگرایی در ارائه تعریف شخصیت، 5 ویژگی مشترک قابل استخراج است:
کلیت: شخصیت یک کل متشکل از مولفههای تشکیل دهندهای است که با مجموع اجزای آن متفاوت است.
یکپارچگی: مولفههای شخصیت در هم تنیدهاند به طوری که سازمان واحدی را به وجود میآورند.
پویش: مولفههایشخصیت بر یکدیگر نیرو اعمال می کنند.
پایداری: الگوهای رفتاری در طول زمان نسبتاً پایدار میمانند و بنابراین میتوان رفتار را پیشبینی کرد.
تفرد: مسیر تحول شخصیت در فرد به سوی متمایز شدن از دیگران است.
بنابراین میتوان شخصیت را «سازمان پویا و نسبتاً پایداری که فرد را از دیگران متمایز کرده و امکان پیشبینی نسبی رفتار فرد را در موقعیتهای معین فراهم میکند» تعریف کرد (آقایوسفی، 1388).
2-3-نظریههای شخصیت
نظریههای شخصیت را میتوان گفت از زمانی که بقراط، حکیم یونانی، افراد انسانی را از نظر غلبه اخلاط چهارگانه به سنخهای صفراوی، بلغمی، دموی، و سوداوی تقسیم کرد و برای هر یک از این سنخها و ویژهگیهایی معینی قایل شد، آغاز شده است. از آن زمان تا زمان حاضر نظریههای گوناگونی با گرایشهای متفاوتی درباره شخصیت انسان عرضه شده است. در اینجا مروری گذرا بر بعضی از این نظریهها خواهیم داشت. نظریهپردازان در خصوص جنبههای مختلف شخصیت انسان مطالب گوناگونی را مورد توجه قرار دادهاند.
نظریه بقراط:
اعتقاد به اینکه بین ساختمان بدن و مزاج یا خلق و خوی افراد رابطه وجود دارد، از عقاید پایدار تاریخ بشری است. بقراط اشخاص را بر حسب اینکه کدام یک از مزاجها بر آنها مسلط باشد به اخلاط چهارگانه تقسیم کرد و برای هر یک از این نمونهها مختصات روانی و بدنی خاصی قایل بود.
دموی مزاج: ظاهری خوش آب و رنگ دارد و قوی بنیه است.
بلغمی مزاج: دارای بدنی پرچربی و قطور و دارای اخلاقی زود اشنا، اجتماعی، کم فعالیت، وارفته و کند ذهن است.
صفراوی مزاج: باریک اندام، دارای پوست بدنی زیتونی رنگ و از نظر اخلاقی تندخو، زودخشم، جاه طلب و حسود و ثابت قدم .
سوداوی مزاج: سیه چهره و دراز اندام و دارای چشمانی درخشان، از لحاظ شخصیتی مظطرب، نگران، ناراضی، بدبین، پرجنب و جوش ولی بدون پایداری و استقامت (ستوده، 1382)
نظریه روانکاوی بر روی تاثیرات مستقیم والدین بر شخصیت به خصوص پدر بر شخصیت پسر تاکید دارد و به وابستگیها و دلبستگیهای والدین اشاره میکند.
نظریه یادیگری اجتماعی بر تقویت، تنبیه، همانندسازی و تقلید به عنوان فرآیندی اساسی برای اجتماعی شدن و رشد شخصیت تاکید دارد.
نظریه ارنست کرچمر27 روانپزشک آلمانی در سال 1921 با انتشار کتاب ساخت بدن و منش و با استفاده از روشهای انسانی سنجی جسمی28 انسانها را با دو تیپ فربهتنان و لاغرتنان تقسیم کرد و بعداً یک سنخ سوم بنام سنخ پهلوانی نیز به آنان افزود، به هر یک از این (سه نسخ جسمی یک سنخ روانی مربوط)میشود: مثلاً فربهتنان از نظر روانی، ادواری خوی. لاغرتنان، اسکیزوئید خوی و سنخ پهلوانی صرعواره خوی هستند. ادورای خویان از نظر خلقوخوی بیثبات وسکون، و از نظر روانی، عاطفی و احساساتی هستند. اسکیزوئیدخویان شخصیت گسیخته دارند و درونگرا هستند. صرع واره خویان محتاط و محافظهکار و کندند (کریمی، 1385).
2-4-عوامل به وجود آورنده شخصیت
شخصیت مجموعه ویژگیهای جسمی، روانی و رفتاری است. بنابراین عواملی که بوجود آورنده این ویژگی به شمار میآیند، عوامل بوجود آورنده شخصیت نیز هستند. بخش اول این ویژگیها یعنی ویژگیهای جسمی، ساخته وراثت و بخش دیگر آن زاییده عوامل اجتماعی با محیط است. تعیین این که کدام یک از دو عامل نقش مهمتری در شخصیت دارند غیرممکن است اما بدیهی است که شخصیت هر فرد حاصل تعامل و تاثیر متقابل هر دو عامل است، بدین معنی که از یک سو عوامل محیطی در چارچوب امکانات و محدودیتهای فیزیولوژیکی و ساختار وراثتی تاثیر دارند و از سوی دیگر تواناییهای بالقوه، که عمدتاً محصول توارثاند، هنگامی میتوانند شکوفا شوند و از قوه به فعل درایند که محیط مناسبی برای شکوفا شدن داشته باشند (کریمی دشتکی، 1385).
سنگ بنای اولیه شخصیت از هنگامی گذاشته میشود که یک اسپرماتوزویید با یک اووم ترکیب میشود، سلول تخم را بوجود می اورد. هر سلول تخم حاوی 23 کروموزوم از مادر و 23 کروموزوم از پدر است که این کروموزومها از طریق ژنهایی که روی آنها قرار دارند، ناقل صفات مختلف والدین به فرزندان هستند، از این 23 جفت کروموزوم جفت آخر تعیین کننده جنسیت است (لطفآبادی و همکاران، 1386) ژنها که در واقع انتقال دهنده صفات هستند، بسیار با ثباتاند و تنها جهش و تغییرات حاد محیطی قادرند در ژنها تغییر ایجاد کنند.
دستگاه عصبی انسان نیز که از طریق تکانههای عصبی اداره کننده فعالیت انسان است، میتواند در تفاوت همان شخصیتها موثر باشد.
نقش هورمونهای گوناگون نیز در تعیین شخصیت بسیار حائز اهمیت است. غالب این هورمونها که ترشحات درونریز هستند، کنترل رشد جسمی و حتی خلق انسان را بر عهده دارند اما ویژگیهای وراثتی برای تحقق یافتن و رشد خود به زمینههای مناسب نیاز دارند و این محیط است که چنین زمینهای را میتواند فراهم سازد. هر قدر از نظر ویژگیهای وراثتی متمایز و برجسته باشد، اگر در محیط نامناسب قرار گیرد، تواناییهای ارثی و امکان کمتری برای شکوفا شدن پیدا خواهند کرد. کودکانی که در محیطهای دور از انسان پیدا شدهاند گواه روشنی بر این مدعا هستند. این کودکان از بسیاری از کودکان عادی عقبماندهتر بوده و حتی آموزشها و امکانات فراهم شده بعدی برای آنان نتوانسته است عقبماندگیهای آنها را جبران کند. آنچه در بررسیهای گوناگون مشخص شده است، این است که محیط و وراثت هر دو، در ایجاد شخصیت به طور متقابل سهم دارند و نمیتوان تمایز مشخصی از نظر میزان آنها بر شخصیت انسان قایل شد (شعارینژاد، 1381).
2-5-رویکرد صفات
در رویکرد صفات سعی بر این است که خصوصیات اساسی فرد که جهتدهندهی رفتار اوست تفکیک و توصیف شود. در این رویکرد، به شخصیتهای اجتماعی فرد توجه میشود و بیشتر توصیف شخصیت و پیشبینی رفتار مورد توجه است تا رشد شخصیت. در نظریههای صفات مردم از جهت ابعاد یا مقیاسهایی که هر یک نمودار یک صفت است متفاوت شمرده میشوند. به این ترتیب در رویکرد صفات به این توجه میشود که هر فرد در ابعاد مختلف چه جایگاهی دارد (اتکینسون، 1994، به نقل از براهنی، 1381).
آلپورت، آیزنک وکتل سه تن از نظریهپردازان اصلی رویکرد صفات هستند که در زیر به شرح آنها پرداخته خواهد شد. گوردن آلپورت29(1917-1897)
آلپورت صفات شخصیت را گرایشهای پاسخ دادن به شیوه یکسان به انواع مختلف محرکها میدانست. از نظر او صفت عبارت است از یک ساختار عصبی- روانی است. بنابراین صفات شیوهای ثابت برای واکنش نشان دادن به محرکهای محیط است. به اعتقاد وی معتبرترین واحد ارزیابی برای نشان دادن شخصیت افراد و چگونگی شباهت آنها همین صفت است (شولتز و شولتز، 1381؛ شاملو، 1377). آلپورت معتقد بود که صفات، عناصر پایهای شخصیت هستند و هشت ملاک عمده را برای صفات شخصیت بیان میدارد که عبارتند از:
هر صفت ماهیتی مشخص و واقعی دارد.
صفات فراگیرتر و عمومیتر از عادات هستند.
صفات پویا و تعیینکننده رفتارند.
صفات به گونه تجربی پیریزی میشوند.
هر صفتی به گونه نسبی از دیگر صفات مستقل است.
صفات معادل با داوری اخلاقی و اجتماعی نیستند.
هر صفتی را میتوان در
