فردی خاص مشاهده کرد.
اعمال یا عاداتی که در راستای یک صفت قرار نمیگیرند، دلیل بر عدم وجود آن صفت نیستند (لیبرت30 و لیبرت، 1998).
آلپورت ابتدا دو نوع صفت فردی31 و مشترک32 را معرفی کرد. صفات فردی اختصاصیبوده و منش33 شخص را توصیف میکند. صفات مشترک صفاتی هستند که تعداد زیادی از افراد در آن سهیماند، مانند اعضای یک فرهنگ. آلپورت بعدها صفات مشترک را صفات نامید و صفات فردی را آمادگیهای شخصی34 خواند و سه نوع صفت فردی را ذکر کرد: اصلی35، مرکزی36، ثانوی37 (شولتز، 1381).
آلپورت به دلیل تاکید برمنحصر به فرد بودن افراد، نیز شهرت یافته است. این تاکید به جایی میرسد که اعلام میکند که در افراد صفات ویژهای وجود دارند که از نظر علمی قابل بررسی نیستند (پروین و جان، 1381).
هانس آیزنک (1916-1997)
آیزنک از جمله کسانی است که در زمینه رویکردصفات پژوهشهایی انجام داده است. نتیجه نهایی پژوهشهای آیزنک معلوم داشت که شخصیت دارای سرحد است که هر کدام یک قطب مخالف دارد که بدین قراراند:
درونگرایی (برونگرایی)
روان نژندی (فقدان رواننژندی)
روانپریشی (فقدان روان پریشی).
آیزنک ضمناً افرادی را که به هر یک از این قطب های نهایی تعلق دارند از نظر روانی توصیف و تعبیر کرده است.)
بعضی از صفات هر یک از این تیپها بدین قراراند:
درونگرایان: درونگرایان نیز تحت تاثیر ویژگیهای سیستم عصبی مرکزی قرار دارند. استعداد سرشتی آنها برای تحریکپذیری زیاد است. از محرکها اجتناب میکنند. رشد آنها عمودی است. کمتر معتاد به دود هستند به هر حال پیپ را ترجیح میدهند. بیشتر در خود فرو میروند، خیالپرورند، علاقهای به شرکت در اجتماعاتاز خود نشان نمیدهند، گوشهگیر و انزواطلب هستند. میزان هوششان بالا است، قوهی بیانشان عالی است. معمولا در کارها دقیق هستند ولی گامها را آهسته و با احتیاط برمیدارند. فزونیطلب هستند ولی برای کارهایی که انجام میدهند به قدر کافی ارزش قائل نیستند. بیشتر پایپند به سنتها و اصول دیرین هستند، گرایش به احساس کمبود (حقارت) در آنها زیاد است. برای ابتلا به دلواپسی و افسردگی و وسواس آمادگی بیشتری دارند.
برونگرایان: برونگرایان تحت تاثیر سیستم عصبی مرکزی هستند، استعداد آنها برای تحریکپذیری کم است، یعنی حساسیت کمتری در برابر محرکها دارند، دموی مزاجاند، رشد بدنی آنها افقی است و میتوانند پای خود را برای مدت درازتری بلند نگاه دارند. انها فاصلههای زمانی را کوتاهتر از درونگرایان احساس میکنند، و نیز بیش از آنان دود استعمال میکنند و سیگار را همترجیح میدهند، به دنبال چیزهای تحریکآمیز میگردند؛ از کارهایی که در آنها احتمال خطر یا ضرر میرود رویگردان میشوند، به کار و کوشش علاقهی چندانی ندارند و نیروی کمتری به کار میاندازند، هوششان نسبتاً کم و قوهی بیانشان ضعیف است، پایداری و استقامت ندارند؛ در کارهایشان شتابزدگی هست ولی دقیق نیست. چندان فزونی طب نیستند، ولی برای کارهایی که میکنند زیاده از حد ارزش قائلند. انعطافپذیرند، شوخی و لطیفه را خیلی دوست میدارند، به خصوص اگر جنبه جسمی داشته باشد. گرایش بیشتری برای تظاهرات ناشی از هیستری دارند.
رواننژندان: رواننژندان زیر تاثیر سیستم عصبی خودکار قرار دارند. دیدشان در تاریکی کمتر از دید افراد بهنجار است. اگر چشمهای آنها با پارچه بسته شده باشد بیش از افراد بهنجار تعادل خود را از دست میدهند. جسماً و روحاً ضعیف و ناقص هستند. از حیث هوش و تسلط بر نقش و ادراک حسی و تمرکز، حواس و اراده و سعی و کوشش از متوسط افراد بهنجار پایینتراند. تلفیقپذیرند و در اندیشیدن و عمل کردن کند هستند.
روانپریشان: سخت و دشوار هستند. در جمع زدن پی در پی ضعیف هستند. تمرکز حواسشان کم است، حافظهشان ضعیف است. به کندی چیزی را میخوانند و به طور کلی از نظر فهم و ادراک اعمالی که تحرک لازمدارد بسیار کند هستند و بیشتر ساکن و بیحرکت میمانند. سطح آرزو و توقعشان کمتر با واقعیت تطبیق میکند. آمادگی ندارند به این که خود را با تغییراتی که در محیط زندگی روی میدهد سازش دهند (سیاسی، 1369).
در مورد قطبهای مخالف برونگرایی و درونگرایی، آیزنک نظر یونگ را تایید میکند و ضمناً آنها را دارای وجه شباهتی با تشریحی که فروید از روان کرده است میداند، بدین معنی که نهاد در مورد برونگرایان دارای قدرت واسطه است، در صورتی که فن برتر در مورد درونگرایان قدرت بیشتری دارد. دیگر اینکه میان افراد کاملاً بهنجار از یک سوی، و افرادی که در یکی از دو قطب نهایی رواننژندی و روانپریشی قرار دارند از سوی دیگر فاصله بسیار زیاد است، در این فاصله است که افراد ممکن است به سوی یکی از آن دو قطب نزدیک شوند، یعنی به تدریج عدول کنند و به آن قطب مرکب متمایل گردند. آیزنک معتقد است که این قطب مرکب خیلی بیشتر دیده میشود تا قطب خالص روانپریشی یا رواننزندی.
ریموند کتل38 (1998-1905)
مهمترین عنصر ساختاری نظریه کتل صفت است (پروین و جان، 1381) . منظور از صفت این است که رفتار انسان در طول زمان و در موقعیتهای مختلف دارای الگو و نظم خاصی است. از میان تفاوتهای بسیاری که در صفات میتواند وجود داشته باشد، دو مورد از بقیه مهمتر است: یکی تفاوت میان سه صفت توانشی39، مزاجی40، و پویشی41 و دیگری تفاوت بین دو صفت سطحی42 و عمقی43 است (پروین و جان، 1381). به نظر کتل سه منبع وسیع دادهها برای هر تحلیلی که هدف آن آشکار ساختن شخصیت است لازم است. این منابع عبارتند از دادههای44L (گزارش زندگی افراد)، دادههای 45Q (پرسشنامهها) و دادههای T46 (آزمونهای عینی).
جنبه برجسته نظریه کتل استفاده از تحلیل عاملی است (لیبرت و لیبرت، 1998). کتل سهم مهمی در توسعه روانشناسی صفات داشته است و از اولین پیشگامان استفاده از روش تحلیل عاملی بوده است (کارو47 و شیر48، 1992).
کتل بعد از بیست سال پژوهش فشرده تحلیل عاملی، 16 صفت عمقی را به عنوان عوامل بنیادی شخصیت معرفی کرد و هر کدام از این عوامل تعیین کننده برخی از رفتارها در موقعیتهای مختلف میباشند (شاملو، 1377، کلارک، 1988). یعنی به صورت آزمون یعنی شخصیت به نام پرسشنامه عاملی شخصیت (NEO) شهرت دارند. کتل این صفات را به شکل دو قطبی ارایه داد (کتل، 1973، کتل وکلاین، 1977).
2-6-تیپهای شخصیت
شخصیت نوع B و A
الف) افرا دارای شخصیت A با ویژگی بیقراری و زیاد فعال بودن مشخص میشوند. در این افراد حس رقابت طلبی شدید، پرخاشجویی، ناآرامی، سرعت در گفتار و حرکات و عجول بودن مشاهده میشود. افراد دارای شخصیت A سعی دارند همه جنبههای زندگی حتی آنهایی که قابل کنترل نیستند را به کنترلخود درآورند و در این زمینه دچار هیجان و جوش و خروش زیادی میشوند در صورتی که محیط از دست آنها خارج شود شدیداً عصبی و ناراحت میشوند. از ویژگیهای مهم دیگر این افراد مستعد بودن ابتلا به بیماریهای عروق کرونر قلب است. برعکس تیپ A ، افراد دارای شخصیت B مسائل را خیلی آسان میگیرند و بیشتر به کیفیت زندگی اهمیت میدهند، آنها کمتر جاهطلب و کمتر بیحوصله و بیشتر منظم و محتاط هستند (گنجی، 1380).
ب) شخصیت نوع F: در سال 1940 گروهی از روانشناسان اجتماعی به سرپرستی آدورنو49 در آمریکا به مطالعه شخصیتاقتدار یا نوع F پرداختند. هدف این گروه شناختشخصیتهایی بود که گرایشهای ناشیستی و ضد یهودی داشتند و طرفدار تبعیض نژادی بودند. آنها برای سنجش اقتدارطلبی مقیاسی تهیه کردند که آن به مقیاس F معروف شد. ویژگیهای افراد این نوع شخصیت عبارتاند از تحجر فکری، عدم گذشت در برابر خطای دیگران، دارای تمایلات تبعیضی نژادی شدیداً خود محور، تملق نسبت به منابع قدرت اما زورگو به زیردست، طرفدار مجازاتهای شدید و خشن، پیشداوری نسبت به گروههای دیگر به ویژه اقلیتهاست (کریمی، 1384).
تیپهای روانشناختی یونگ
یونگ در سال 1927، برای آدمی، چهار کارکرد نیز قایل است که عبارتند از : حس کردن50، شهود51، تفکر52 و احساس53. از ترکیب این دو سنخ درونگرا و برونگرا و چهار کارکرد، هشت تیپ روانشناختی یونگ حاصل میشود که در زیر ویژگیهای هر یک از این تیپها به اختصار ذکر شده است (شولتز و شولتز، 1998)
برونگرای متفکر: منطقی، عینی، متعصب
برونگرای احساسی: عاطفی، حساس، معاشرتی، بیشتر خاص زنان است تا مردان.
برونگرای حسی: اجتماعی، لذت جو، انعطافپذیر.
برونگرای شهودی: خلاق، قادر به برانگیختن و غنیمت شمردن فرصتها.
درونگرای متفکر: بیشتر به اندیشهها علاقهمند هستند تا مردم.
درونگرای احساسی: تودار، خوددار، با اینحال قادر به داشتن عواطف عمیق.
درونگرای حسی: در ظاهر بیاعتنا و خشک، خود را در فعالیتهای هنر شناختی ابراز می کنند.
درونگرای شهودی: بیشتر در ارتباط با ناهشیار هستند تا واقعیات روزمره.
با وجود فقدان توافق درباره تعداد صفات بنیادی شخصیت، مطالعات، صفات مشترکی را به دست داده است.
دو بعدی که در بیشتر مطالعات تحلیل عوامل شخصیت یافت شده عبارتند از«برونگرایی-درونگرایی» و «استواری- نااستورای هیجانی». در انتهای درونگرایی این مقیاس، افراد خجولی قرار دارند که ترجیح میدهند در تنهایی کار و کوشش نمایند و به خصوص هنگام روبرو شدن با فشار یا تعارض هیجانی در خود فرو روند. در انتهای برونگرایی، افرادی قرار دارند که مردم آمیزند و حرفههایی را ترجیح میدهندکه در آنها مستقیماً با مردم رابطه داشته باشند. این افراد زمانی که تحت فشار باشند مشارکت دیگران را میطلبند.
استورای- نااستورای، بعد هیجان پذیری است که افراد آرام، سازگار و قابل اعتماد در انتهای استواری آن و اشخاص مضطربعصبی و غیر قابل اعتماد در انتهای دیگران قرار میگیرند. (اتکینسون و همکاران، 1381).
2-7-مدل پنج عاملی شخصیت
طبقهبندی چارچوبی نظام دار برای تمایز قائل شدن، نظم دادن و نام گذاری انواع گروه ها در یک علم میباشد(جان و پروین، 1381). از جمله اهداف اصلی طبقهبندیهای علمی، ارائه از حوزههای اصلی و غالب یک علم است که از طریق آن میتوان تعداد زیادی از موارد خاص و منفرد را به جای بررسی جداگانه، به صورت (گروهی و متعاقباً) سادهتر، مورد بررسی قرار داد. علاوه بر اینکه، یک طبقه بندی که به صورت عمومی پذیرفته شده است، میتواند تا حد زیادی فرآیند افزایش و انتقال یافتههای تجربی را از طریق ارائه یک سیستم نامگذاری و واژگان استاندارد تسهیل کند(جان و سریواستاوا، 1999). خوشبختانه علیرغم وجود چنین دشواری هایی، می توان ادعا کرد پس از چندین دهه تحقیق، روانشناسان شخصیت در حال نزدیک شدن به یک وفاق عمومی در مورد ویژگیهای شخصیتی انسان میباشند: مدل پنج عاملی شخصیت (جان و سریواستاوا،1999).
بر اساس این مدل، شخصیت از پنج بعد اصلی تشکیل شده است که عبارتند از:روان رنجور خویی (N)، برونگرایی (E)، انعطاف پذیری (O)، سازگاری (A)، وظیفهشناسی (C). حجم انبوهی از تحقیقات در زمانهای مختلف و با ابزارهای و نمونههای متفاوت، اصلی بودن این پنج عامل را تایید کردهاند و نشان دادهاند که هر پنج عامل مذکور از اعتبار همگرا و تفکیکی بین ابزار و بین ناظر خویی برخوردارند و در طی تحول فرد نیز نسبتاً پایدار میمانند. هر کدام از عاملها یک بعد هستند نه یک گونه یا نوع (مانند تیپهای شخصیت) بدین معنا که تفاوت افراد در هر بعد و مولفه، تفاوت کمی و درجاتی است. در این مدل هر عامل از شش مؤلفه تشکیل شده است که به صفات مختلف تحت پوشش آن عامل اشاره دارند(جهان و پروین، 1381)

3d render biological cell virus. Micro bacteria under a microscope. Virus in the microenvironment. Biological disease. Defeat cell with virus. Microbiological study